کاش زمستان بیاید ، باران ببارد تا لحظه ای با تو در زیر باران قدم بزنم.
میخواهم در آن هوای سرد ، تو مرا گرم کنی ، میخواهم مرا در آغوش بفشاری
و آرامم کنی.
تو که میدانی من چقدر به گرمی وجودت نیاز دارم ، تو که میدانی چقدر تو را دوست میدارم ، آغوشت را برایم باز کن که به تو پناه بیاورم.
چه سرپناه گرم و مهربانی را دارم ، خدا را شکر میکنم که تو را دارم.
دستت را به من بده ، اینجا با گرمای وجود تو زنده ام ، اگر تو نباشی در کنارم میمیرم.
کاش رویاهایمان به حقیقت تبدیل شود، دلم نمیخواهد روزی در حسرت این رویاهای شیرین بمانیم ، کاش که لحظه های با تو بودن هیچ کدام یک خواب نباشد.
کاش زمستان بیاید.
باران ببارد و لحظه هایمان بارانی شود ، دلهایمان بهاری شود.
کاش با تو بودن همیشه تکراری شود ، من عاشق این تکرارم ، کاش دوباره لحظه آشنایی نیز تکرار شود.
کاش زمان به گذشته ها برگردد ، تا لحظه های با هم بودنمان بیشتر از همیشه شود.
کاش باران ببارد ، من عاشق لحظه های بارانی ام ، من عاشق بیقراری و لحظه شماری ام
بی قرار دیدن تو ، لحظه شماری برای گرفتن دستهای تو.
کاش لحظه های بارانی رویا نباشد و در کنار تو نبودن یک خواب نباشد.